با کمک مِیبِل، هیولای دریایی، راهمان را از میان خزههای دریایی پیدا میکنیم و درست، از وسط چند تختهسنگ غولپیکر بیرون میآییم. خیلی قشنگ است! در همین موقع، یکی از تختهسنگها عطسه میکند… ناخدا میخندد و میگوید: «خانم وال دارد نفسش را بیرون میدهد!»