تپلی و فینگیلی با هم دوست هستند. قرار است مامان فینگیلی بچه به دنیا بیاورد.
فینگیلی خوشحال است و منتظر که هرچه زودتر خواهر یا برادرش را ببیند. بالاخره بچه به دنیا می آید و تپلی از او می پرسد که برادر یا خواهر داشتن چه مزه ای دارد. آخر تپلی هم منتظر به دنیا آمدن بچه است.